امام صادق(ع) فرمود: روزی سلمان در بازار آهنگران عبور میکرد، دید جوانی فریاد میکشد و جمعیت بسیاری دور او را گرفتهاند و آن جوان به روی زمین افتاده و بیهوش شده است. مردم تا سلمان را دیدند نزد او آمدند و گفتند: گویا به این جوان، بیهوشی یا دیوانگی روی آورده است. به بالین او بیایید و از خدا بخواهید، تا وی نجات یابد.
برای مشاهده ادامه داستان به ادامه مطلب رجوع نمایید....
برگرفته شده از: ojeparvaz.blog.ir
مدعی گوید : که با یک گل نمیگردد بهار//
من گلی دارم که عالم را گلستان میکند/
/
گل من را بهاری بی خزان است//
گل من مهدی صاحب زمان است//
خدایا سال جدید رو سال ظهور یوسف زهرا قرار بده//
نامه حاج آقا قرائتي در آستانه عيدنوروز
حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی رئیس ستاد اقامه نماز به مناسبت در پیشبودن ایام عید نوروز نامهای غیر اداری به رشته تحریر در آورده است كه مشروح آن در ادامه میآید:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیكم
ایام عید و همه اعیاد بر شما مبارك باد
افرادی هستند كه از همه فرصتها استفاده میكنند و افرادی كه فرصتها را از دست میدهند، ما از كدام هستیم؟
عید نوروز، هوای مطلوب، تعطیلات، مهمانی، صله رحم، لباس نو، سفر و سیاحت، فرصتهای مهمی است.
شما همكار عزیز در طول سال به كارهای تربیتی رسمی و شناخته شده مشغولید، میتوانید از این فرصتها كارهای غیر رسمی ولی گاهی عمیقتر از رسمی در لابلای تفریح و دید و بازدید انجام دهیم، از جمله... :
یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی سوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد. اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند می شد. می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ می گفت: « احترام به والدین، دستور خداست».
یک روز که خانه نبودم، از جبهه آمده بود. دیده بود یک مشت لباس نشسته گوشه ی حیاطه، همه را شسته بود و انداخته بود روی بند. وقتی رسیدم، بهش گفتم: الهی بمیرم برات مادر، تو با یک دست، چطوری این همه لباس رو شستی؟ گفت: « اگه دو دست هم نداشتم، باز وجدانم قبول نمی کرد من اینجا باشم و تو، زحمتِ شستنِ لباس ها را بکشی! »
ترسیدم روز بخورم ریا شه
توی بچهها خواب من خیلی سبک بود. اگر کسی تکان میخورد، میفهمیدم. تقریباً دو سه ساعت از نیمه شب گذشته بود. خوروپف بچههایی که خسته بودند، بلند شده بود؛ که صدایی توجهم را جلب کرد. اول خیال کردم دوباره موش رفته سراغ ظرفها، اما خوب که دقت کردم، دیدم نه، مثل این که صدای چیز خوردن یک جانور دو پا است.
یکی از بچههای دسته بود. خوب میشناختمش. مشغول جنگ هستهای بود. آلبالو بود یا گیلاس، نمیدانم. آهسته طوری که فقط خودش بفهمد، گفتم: «اخوی، اخوی! مگه خدا روز را از دستت گرفته که نصف شب با نفست مبارزه میکنی؟»
او هم بیمعطلی پاسخ داد: «ترسیدم روز بخورم ریا بشه!!!»
عراقی ها آورده بودنش جلوی دوربین برای مصاحبه.
قد و قواره اش، صورت بدون مویش، صدای بچه گانه اش، همه چیز جور بود؛
همان طور که عراقی ها می خواستند.
ازش پرسیدند: قبل از اینکه بیایی جنگ چیکار می کردی؟
گفت: درس می خوندم.
گفتند: کی تو رو به زور فرستاده جبهه؟
گفت: چی دارید میگید؟! قبول نمی کردند بیام جبهه؛ خودم به زور اومدم؛ با گریه و التماس.
گفتند: اگر صدام آزادت کنه، چیکار می کنی؟
گفت: ما رهبر داریم؛ هر چی رهبرمون بگه.
فقط همین دو تا سؤال را پرسیده بودند که یک نفر گفت:کات!
با جواب هایش نقشه ی عراقی ها را به آب داد.
کتاب دانش آموز، مجموعه آسمان مال آن هاست، ص49
نوجوانی شهید ابراهیم امیرعباسی
مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمی کنه؟
گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست.
هوا خیلی سرد بود، ولی نمی خواست ما را توی خرج بیندازد.
دلم نیامد؛ همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت. ظهر که برگشت، بدون کلاه بود!
گفتم: کلاهت کو؟ گفت: اگر بگم، دعوام نمی کنی؟ گفتم: نه مادر؛ مگه چیکارش کردی؟
گفت: یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد؛ امروز سرما خورده بود؛ دیدم کلاه برای اون واجب تره.
برای سرکشی از بچه های یزد، همراه آقا به تیپ الغدیر رفتیم.
آیت الله سید روح الله خاتمی نماینده امام در استان یزد هم آنجا بود. با دست های لرزان، مقداری ماست گرفت و در کاسه ای بزرگ، دوغ درست کرد. کاسه را آورد پیش آقا.
تعارف کردند: خیلی زحمت کشیده اید خودتان میل کنید. قبول نکرد، می گفت می خواهد متبرک شود. حتی اجازه نداد آقا کاسه را در دست بگیرد. خودش آن را با دست نگه داشت تا ایشان از آن بنوشد.
پیرمرد کاسه را چرخاند. لبانش را درست به همان نقطه ای که آقا از آن نوشیده بود چسباند و دوغ را سرکشید.
(س)پیمان با حضرت زهرا
شهید حاج سید کمال فاضل معروف به سردار فضائل علاقه ی وافری به معصومین (ع) به ویژه حضرت زهرا(س) داشت تا جایی که نام « یا زهرا » را برای گردان تحت امر خود انتخاب کرد.
خاطره ای از این شهید:
در شب جمعه در عالم خواب بانوی مجللّه ای کنارم آمد، باور نمی کردم، به نظرم آمد حضرت زهرا (س) را زیارت می کنم، خودش بود جذبه ی معنوی اش چنان بود که لفظ « مادر » سنگین بر زبان طنین انداز شد. به آهستگی گفتم: « مادر »، و در جواب شنیدم: « من مادرت خواهم بود به یک شرط ». عرض کردم چه شرطی؟ فرمود: « به شرط آن که پیمان ببندی جنگ و جهاد در راه خدا را هیچ گاه ترک نکنی ». خواستم چیزی بگویم که آن بزرگوار از نظرم محو و ناپدید شد.»از زبان پاسدار حاج ایوب زمانی کتاب سردار فضائل ص30
مقام معظم رهبری :
اين حلقات «صالحين»، از كارهاى بسيار خوب و برجسته است و در طريق همين تكميل بسيج قرار دارد كه انشاءالله روز به روز بايد آن را كاملتر كرد. كيفيتها بايد بالا برود؛ البته كيفيت بر كميّت ترجيح دارد، لكن كميّتِ با كيفيت هم داراى اهميت است؛ يعنى گسترش سطحى و عرضى همراه با عمقيابى، هر دو بايد مورد توجه قرار بگيرد. امروز دنياى اسلام محتاج اين حركت بسيجى است.